فکر میکردم چه خوب میشود بازهم
ـ تو ـ
بیایی
باز من باشم و تو
فکر میکردم وقتی تو باشی
آسمان آبی است
دیگر هیچ ابری از غصه نمی بارد
درختان هرگز عریان نمیشوند
هوا هرگز سرد نمیشود
( یا شاید ـ اگر هم سرد شود ـ برای من سرد نیست)
چقدر آرزو کردم
چقدر خواستم
چقدر دعا
تو آمدی
ولی آسمان همان خاکستری است که بود
بازهم دل ابر از غصه می بارد
هوا سرد میشود و برگهای درختان
تک تک زرد میشوند و
میمیرند
تو آمدی
من همانم که بودم
بازهم سردم است
گویا دیگر به گرما عادت ندارم...
من تحت تعالیم شفایابی و مثبت اندیشی هستم! باید همه چی رو خوب ببینم.
شروع میکنیم: آسمون خاکستری مال هوای آلوده ست. ابر هم که خدائیش کارشه باریدن.
نباره چی بکنه؟ بعدشم اینکه برگا زرد میشن میمیرن باز دوباره درمیان عوضش!
درباره خط آخر هم چی بگم؟ آهان سرما که چیزه بدی نیست.عوضش تو تابستون انقدر هوا خوبه برات. همه اینا رو راست گفتم!
تو می آمدی یا نمی آمدی فرقی نداشت،
این من بودم که باید عوض می شدم....
؛)
چنین روزی دیر نخواهد بود ... با اولین لبخند تو دوباره برگها سبز خواهند پوشید مهربان بانو ...
سلام لطفا شما هم در نظر خواهی عمومی بازار عشق فروشان شرکت کنید بای
سلام D: حاله شما خوب هستن؟! میگما وقتی اومده هنوز سردته؟! آخه مگه طرف بخاری بوده! :( . . . ببخشید که اومدی و من هنوز آپدیت نکردم هنوز مشغول ام و سرم تو کتابه فقط اومدم اینجا بگم هنوز زندم (خدای نکرده!) D: . قلمت پایدار...
سلام. خوب بود. جالب بود. یادته درمورد یه چیزی پرسیده بودی ؟ ( که اگه بفهمین یه نفری ... ) چی کار کردی ؟ شاد باشی
گرمایی وجود ندارد نازنین!
...
با یا بی هر کس ...
همه چیز توهمی بیش نیست ...
چشمهایت را زیاد باز نکن!
با توهم ها خوش باش!
گاهی فاصله اونقدر طولانی میشود که به ان عادت میکنیمو .......یه بار اومدم پیغام گذاشتم الان مییام میبینم نیست
ابی باش
" اگر بفهمید یک نفر ۴ - ۵ سال عاشق شما بوده بدون اینکه حرف بزنه و این مدت هیچکس را وارد زندگیش نکرده باشه چی کار میکنید؟ " دقیقا یه چنین چیزی برای من اتفاق افتاد... و من کاری نکردم!: فقط دگرگون شدم، متحول شدم، متولد شدم و... این شدم!... پس تحولت مبارک... خیلی ممنون که همیشه ازم سر می زنی... تا بعد...
سلام..خیلی قشنگ نوشتی..خیلی قشنگ...می دونی نمی دونم اینایی که نوشتی از عمق دلته یا نه..ولی من الان احسای تو رو دارم..جدی می گم خصوصا خط آخر که نوشتی گویا دیگر به گرما عادت ندارم... منو یاد زندگی خودم می ادندازه....یه روزگاری خحیال می کردم با بهترین دوست بودن خوبه ولی وقتی یه کم تجربه کردم دیدم خوب نیست ..دیدم لذتی نداره...مرتب دلم برا روزایی که هنوز بهترین دوست رو نداشتم و دنبالش می گشتم تنگ می شد..اصلا رفاقتم رو گذاشتم کنار.....چون دلم برای زندگی خودم تنگ می شد...نوشته تو ه همینه....بازم منو یاد یه چیزی ادناخت منم الان منتظر ..منتظر اومدن یه دوست.........به اسم احسان...اما نمی دونم اگه یه روز دوباره ببینمش چی می شه ..اصلا انتظارش رو بیشتر دوست دارم..نمی دونم ولی نوشته تو منو تو حال غریبی برد یعنیحتی اگه احسان هم برگرده باز زندگی من گرم نمی شه..شاید هم نشه.....نه!!!!خودم هم نمی دونم..بهر حال من یه مدت نبودم..بی معرفتی منو ببخش..حالا دارم از نو شروع می کنم...حتی وبلاگم هم متفاوت شده.....دارم سعی می کنم...من متن قشنگت رو سیو کردم ...چقدر با احساس من جور بود....یعنی اگه به آروزم برسم.....یعنی ممکنه دلم برای روزایی که به آرزوم نرسیده بودم تنگ بشه..ممکنه..نه؟؟
یاران ... یاران ... یاران ...!!
سلام عزیز. عادت گرما که از سرت بیفتد، به سرما هم بیاعتنا میشوی...
......
سلام اومد سر زدم بازم میام خیلی لطف کردی قربان شما تا بعد
با شادی موافقم!
بازهم دل ابر از غصه می بارد... دلم میخواد انقد گریه کنم که بمیرم ... ای کاش بودی الان :((
واقعا قشنگ بود...........