۲۹ اسفند روزی که همه منتظر فردا هستند برای من بدترین روز ساله.روزی که عزیزی رو از دست دادم که وقتی زنده بود هیچوقت قدر ش رو هیچکس ندونست. از ۲۹ اسفند ۷۷ تا ۲۹ اسفند ۸۲ سالهایی که گذشت گرچه زود ولی من همیشه و همه جا به یاد تو و معصومیتت بودم و خواهم بود.با تمام وجودم دوستت دارم و هر روز به یادت اشک میریزم. کاش اونوقت که بودی خیلی بزرگتر بودم و میتونستم خیلی محبتهات رو جبران کنم. محبتهایی که هیچکس مفهومش رو ندونست. به یاد اون صبح بارونی لعنتی که جلوی چشمم رفتی... رفتی...
به یادت شعرت رو زمزمه میکنم. نشان عشقت به مردی که تو مدت عمرت هیچوقت ازش مهر ندیدی.مردی که وقتی تو رو از دست داد تازه فهمید چه اتفاقی افتاده...
با آنکه در حریم تو بیگانه ام هنوز
چون حلقه بر در این خانه ام هنوز
همچون نگینی که بر سر انگشتر منی
ای آشنا پیش تو بیگانه ام هنوز
و اما من...
سهشنبه 26 اسفندماه سال 1382 ساعت 01:17 ب.ظ
چه نام دهم این احساس غریب خود را بر تو؟
عشق نفرت
شاید هم عادت
براستی به هوای کدام حس دل من
باز سرگردان دیدن چشمهای ویرانگر توست؟؟؟
به دنبال کدام حس بازهم دوست دارم بشنوم
صدایت را
هر چند مثل همیشه فقط دروغ...
و اما من...
سهشنبه 19 اسفندماه سال 1382 ساعت 11:14 ق.ظ
من با تو
من بی تو
چه فرقی میکند؟؟؟
شاید قسمت این باشد که
من و تو
باهم یا بی هم
تنها باشیم!
و اما من...
یکشنبه 17 اسفندماه سال 1382 ساعت 01:30 ب.ظ