عشق در ردای افتادگی از کنارمان میگذرد
اما ما می ترسیم و از او می گریزیم
یا در تاریکی پنهان میشویم
یا اینکه تعقیبش میکنیم و با نام آن دست به شرارت میزنیم
جبران خلیل جبران happy valentine s day
چشمانم را می بندم
باران سخت به شیشه می کوبد
صورتم چسبیده به شیشه
گونه هایم سردی هوا را حس میکند
قلبم بازهم می تپد
اما چرا؟ برای که؟ برای چه؟
دیگر تویی نیست که من
قدم زدن زیر باران را آرزو کنم
دیگر دستی نیست که گرمایش
بر روی گونه سردم
موج آرامشی باشد
تو رفته ای و من اینجا
تنها
با یاد تو ـ خاطراتت
کتاب زمان را ورق میزنم
************
تا روزی که من برایت شاخه ای گل بیاورم
و آنرا برروی سنگ مزارت قرار دهم
آنروز تنها روزی است که
باز برایت عاشقانه خواهم گریست
خواهم گریست
چون دیگر تو نیستی که اشکهایم را ببینی
ببینی که چگونه
صورتم در اشکهایم غرق میشود
و من بدانم و مطمئن باشم
دیگراز زیر آن سنگ
از زیر خروارها خاک
دیگر هیچ کجا نمیروی
و دیگر تا ابد
از زیر خاک
فقط مال منی
مال من.
و اما من...
پنجشنبه 23 بهمنماه سال 1382 ساعت 12:50 ق.ظ
و صدایی برخاست
خانه ای ویران شد
در پسش خانه ای دیگر نیز
و سر انجام شهری...
و صدا خامش شد.....
و تکانها خوابید.
ولی اما در پی طوفانی
چه بسا دلهایی کز غمی ویران شد
دل مادر لرزید
کودکش هیچ ندید
دست و پای کودک
زیر خروارها خاک
خونین
پیدا بود
دل مادر خون شد
فریاد زد:
کودکم
کودک من
آرامید
و تکانها خوابید
ولی اما آیا
هیچکس فکر نکرد
که تکان دل این مادر
از چه رو بیدار است؟؟؟
و چرا
وچرا
کودکها آواره گریان زخمی
در پی مادرها
گریانند
دیگر از کس بی کس
دیگر هیچ ارگی نیست
ارگ ما خوابیده است
بم ما خفته در آن خلوت سرد
و هزاران آدم
به همانند تو و من
در زیرش خوابیدند
همه نالان
همه گریان
همه تنها
هیچکس کس نداشت
کشورم ایرانم
باز در سوگ نشست.